دنيا


 

 نیستی که

 

 

ببینی عشقت

 

 

..خاطراتت .

 

 

..حتی نبودنت

 

چه آتشی براین قلب خسته ورنجورم زده است

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

گفت گوهای کودکانه با خدا www.taknaz.ir
خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟.......

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

http://mypix.ir/wp-content/uploads/2011/01/Www.Mypix_.ir-102.jpg


بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ میزنند ,گنجشک ها جدی جدی میمیرند آدمها شوخی شوخی به هم زخم میزنند , قلبها جدی جدی شکسته میشه تو شوخی شوخی به من لبخند زدی , من جدی جدی عاشقت شدم تو هم یک روز شوخی شوخی تنهام می زاری, ولی
 من جدی جدی بی تو می میرم؟!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

بعضی وقتا دور خودمون دیوار می کشیم ، اما نه به این دلیل که مردمو از خودمون دور نگه داریم ؛ فقط واسه اینکه ببینیم برای کی انقدر مهمیم که بزنه این دیوارو خراب کنه ؟!

http://www.pic.iran-forum.ir/images/zvys5pntj6t3l9fkxorq.jpg

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

خـ‗__‗ـدایـ ‗__‗ـا . .
یـ‗__‗ـا فریـ‗__‗ـاد در

گـلـ‗__‗ـویم را بگیـ‗__‗ـر

یـ‗__‗ـا بغـ‗__‗ـض

گـلـ‗__‗ـو گیـ‗__‗ـرم را

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

ماهیــــان شهرمـــا از کـــوسه هـــا وحشـــی

تــــرند ،

بــره هــــای ایـــن حوالـــی گرگهـــا را میدرنــد ،

 خنجـــری بــر قـــلب بیمـــارم زدنـــد ،

 بیگنــاه بــودم ولـــی دارم زدنـــد .. .

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

اگر دگمه زندگیت دست خودت بود کدوم دگمه را انتخاب
 
میکردی؟

.

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ یکی رﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ نصفه شب ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ
 
بگه دﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ...! :(
ﺍﻭﻧﻢ ﺑﮕﻪ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﻡ

ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ...؟؟؟
.
.

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

مــــــــــــرگ انســـان زمــــانـــی اســت کـــه :

نـــه شـــب بهــانــه ای بـــرای خـــوابـیــــدن دارد !

و نـــه صـــبح دلیلی بـــرای بیـــــدار شــــدن ..


 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

او چو در من مرد ناگه هرچه بود در نگاهم حالتي ديگر گرفت

گوييا شب با دو دست سرد خويش روح بي تاب مرا در برگرفت

 آه .... آري .... اين منم ....

اما چه سود ، او كه در من بود ديگر نيست نيست

 ميخروشم زير لب ديوانه وار ، او كه در من بود آخر كيست كيست ؟

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

شربتي از لعل لبش نچشيدم و برفت

 

روي مه پيكر او سير نديدم و برفت

 

گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود

 

بار بربست و به گردش نرسيدم و برفت

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

دلم برات تنگ شده….. اما من… من میتونم این دوري رو تحمل کنم…

 

به  فاصله ها فکر نمیکنم …… میدونی چرا؟؟ آخه … جای نگاهت رو نگاهم مونده ….

 

هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم…. رد احساست روی دلم جا مونده …

 

میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم ….. چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن….

 

حالا چطور بگم تنهام؟؟ چطور بگم تو نیستی؟؟ چطور بگم با من نیستی؟؟ آره! خودت

 

میدونی…. میدونی که همیشه با منی …. میدونی که تو ، توی لحظه لحظه های من جاری

 

هستی…. آخه تو ، توی قلب منی… آره ! تو قلب من….

 

برای همینه که همیشه با منی… برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی… برای

 

همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم… آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه… هر وقت حس

 

میکنم دیگه طاقت ندارم…. دیگه نمیتونم تحمل کنم… دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس

 

عمیق میکشم…. دستامو که بو میکنم مست میشم… مست از عطرت !!

 

صدای مهربونت رو میشنوم … و آخر همه ی اینها به یه چیز میرسم…..!

 

به عشق و به تو….. آره… به تو !! اونوقت دلتنگيم بر طرف میشه… اونوقت تو رو نزدیکتر از

 

همیشه حس میکنم…. اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این تنهايي رو خیلی خیلی دوسش

 

دارم..  به این تنهایی دل بستم… حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست… پر از ياد عشقه..

 

پر از اشکهای گرم عاشقونه !!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

باید فراموشت کنم

 

چندیست تمرین می کنم

 

من می توانم ! می شود !

 

آرام تلقین می کنم

 

حالم ؟ نه ، اصلا خوب نیست ....

 

تا بعد، بهتر می شود ....

 

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

 

من می پذیرم رفته ای

 

و بر نمی گردی همین !

 

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

 

کم کم ز یادم می روی

 

این روزگار و رسم اوست !

 

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |