دنيا

 

 

و چه حرف ها می توان زد در نبودنت /با نبودن هایت

با خاطراتت /با دلخوشی هایت /با آن بودن های نبودنی

با آن بودنی که جز با روح و وجود احساسش نمی توان کرد

با آن سایه ای که جز در تاریکی نمی افتد

چه دلگیرم..چه دلتنگم..از این نبودن ها..از این تنهایی ها..

از این تنهایی غریب که دیوارِ غمِ سیمانی من را آهنین می کند

اما نگویم..اما نگویم از بودنت که برج آهنین غم وجود من را با خاک یکسان می کند

و میدانم..میدانم از آن قدرتِ پاکِ وجود نازنین منِشَت .....که زیباییِ تو را دو چندان کرده

وجودت برجی خواهد ساخت از امید الماس گونه ات..

دانی که..الماس است که الماس می بُرد..و جلوه می بخشد به الماس دیگری

و تو آن الماسِ زیبایی که جلوه بر دل تاریک و زشت این آدم بد عنصر می دهی

و رنگ از رخسار آن می شویی که گویی :

الماس بودن را از اول آموخته ای..

و این است ورزِ دل الماس تو و دست بی جانِ منِ خسته

دُعایت میکنم..که همچون آفتابی..که پرتو بخشیّ و زندگی بخش..

پرتو بخشی به بی دلان..به بی دلان بی مایه..

زندگی بخشی به من..به خود..به زندگی..به عشق از هم گسیخته

بودنت را باور دارم..

در دلم.. در سرای جاویدت..

تا ابد در یادمی..

با تو بودن را بیش از هر کسی می خواهم..

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

تمام مداد رنگی هایم را در صفحه ی دلت به کار بردم

 

تمام استعداد م را در رنگ کردن

تمام خطوطی که شاید زیبایت کند

تمام حس قشنگم را

تا شاید رنگی شوی

شاید از این بهت خاکستری بیرون بیایی

و پروانه شوی

اما........

تو انگاردر این پیله ی هزار ساله هزار سال است خفته ای

و انگار نمیشود از این مرده رنگی دل بکنی

انگار نمیشود از این شهر خاموش کوچ کنی

و انگار هنوز دراین بهت خاکستری مانده ای

و من هنوز در آستانه ی این امید که از دور سبز میزند ایستاده ام

و شاید روزی تو پروانه شوی و با هم

از این شهر خاموش به سوی نور پرواز کنیم

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

آن مرد امد

 

بدون اسب و با سیگار ته کشیده ای در دست

آن مرد آمد

بدون انار و نان ُبا دست های خالی

آن مرد آمد با شانه های افتاده بر زمین

در نگاهش انگار اندوهی جاودانه نهفته بود

اندوهی که سخت شانه هایش را سنگینی  میکرد

فکرش انگار پر از خالی بود  و هر ثانیه از خالی لبریز تر

ان مرد به مرگ احساسش در یک روز گرم مرداد می اندیشید

به احساسی که قربانی دروغ های بی انتها بود

آن مرد از انتهای خیابان گذشت

در حالی که هنوز ذهنش پر از خالی بود

اما

سیگار نویی در دست داشت

و به دروغ هایی که باید بگوید می اندیشید

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید

چون اون بنده خدا

به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

یادته همیشه میگفتی به هیچکس اعتمادنکن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امافکرشم نمیکردم یه روزازاعتمادم سوء استفاده کنی!!!!!!

یادته همیشه میگفتی به هیچکس تکیه نکن؟؟؟؟؟؟؟؟

امانمیدونستم یه روزتکیه ام به توهم بشکنه!!!!!!!!

یادته همیشه میگفتی به غریبهادل نبند؟؟؟؟؟

اونامیرن وتنهات میزارن؟؟؟؟؟؟؟

آخه مگه توغریبه بودی؟؟؟؟؟؟؟

حتی یه لحظه هم به فکرم نمیومدکه توهم بخوای تنهام بزاری وبری!!!!!!

توواسه من غریبه نبودی

نزدیک ترین کسم بودی

ولی افسوس که توهم.......!!!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشمات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و

نگاهت نگیره.

خیلی سخته تو پاییز با غریبی اشنا شی اما وقتی بهار شد یه جوری ازش جدا شی

خیلی سخته که دلی رو با نگاهت دزدیده باشی وسط راه اما از عشق

یه کمی ترسیده باشی

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

ارزان تـــــــر از آنچه که فکرش را بکنی بــــودی

ولی ،

برای مـــــــــن ؛

گران تمـــــــــام شدی….

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

نه نرو صبر کن ، قرارمان این نبود ، باید سکه بیاندازیم اگر شیر آمد تردید نکن

 

که دوستت دارم اگر خط آمد مطمئن باش که دوستت دارم صبر کن سکه

 

بیاندازیم ، اگر دوستت نداشتم آن وقت برو


+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک

 

 

 

 

لحظه هم خواب نداشتم

 

 

 

 

رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟؟؟؟؟؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!!!!!!!!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

             فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را?

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی

ها کردی

 


+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

                 

          خـــودکــشی کـــارِ آسونــیه. . . اگــه مــردی زنـــدگی کُـــن. . .

ســـیگارش را مــی گــذارد زیــر لبــش و مـــی گــوید:

آتـــیش داری؟!

جــواب مــیدم:

تــوی جــیــبــم کــه نــه. . .

تـــو”دلــــم“چـــرا. . .

بــه کــارت مــی آیــد؟؟؟

                                                                                    

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |


  

 

رقاص ڪـﮧ باشے 

 دیگر آهنگ خاصے مــعنے ندارد بـا هـر آهنگے بـاید برقـصے !!! 

و ایـن روزهـا . . . 

چه بـد آهنگــ هایـے مےزنـد روزگــــار 

 و مـن . . . 

هر روز برایش مےرقــصم . . .!!!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

صبر کن!!!

برگرد…

چمدان هایمان اشتباه شده…

دلم را به جای خاطراتت برده ای…

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |




عمیق ترین درد زندگی ،

دلبستن به کسی است که بدانی به تو تعلق ندارد...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

دیگر ازخودمم خسته شدم

خسته شدم از اینکه بیام اینجا از بقیه محبت دوست داشتن طلب کنم

مگر چیز خوب را به گدامیدهند

خدایاانچنان منو مغرور وسنگ کن که دیگر ازکسی طلب محبت کنم

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

کلاغ پر...؟؟


نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ...

نگاهت پـَر ......

خاطراتت هم پـَر

صدایت ؛پـَـــر

کلاغ پـَر..!؟؟

نه...

کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ...

جوانی ام پـَر خاطراتم پــَر من هم ...

پــَـــــر حالا تو مانده ای و کلاغ ؛

که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

خداجون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خداجون می گن تو خوبی٬ مثل مادرا می مونی

اگه راست می گن ببینم عشق من کجاست می دونی؟

خداجون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟

خداجون تو تنها هستی٬ می دونی تنهایی سخته...


bec76476226eeb856d4317d1b40c675e-300

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

کـــــلافه که باشی ...

دلتنگِ کسی هستی؛ که نیست!
حوصله کسی را نداری؛ که هست...

 

+عین الانه منـــــ ...3>


46q1rg3io9aw3ok9jom1.jpg

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

هـــی فــلانــی ؛
 
دلـــــم تنـــگ می شـــود
 
گاهـی ،
 
کمــی بـــــرگـــرد...
 
 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

 

جــواب یــه حـــرفایی, فقــط یـه "نفــس عمـــیقه"....!!!

2181.jpg

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

دلم گرفته.. .

میدونم که میدونی چرا.. .

اما نمی فهمی مرا...

423702_180901312014741_171914859580053_258806_1222845106_n.jpg

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

دلم خیلی گرفته...


نه کسی دلش واسم تنگ میشه...


نه کسی دوسم داره...


نه ...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

گــريان شده دلـــــم....
همچـــون دختـــرکـــي لجبـاز...
پا به زمين مي کـــوبد...
تــــو را ميـــخواهد....
فقط "تــــــــــــــــــو" را...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 


آدمها گاهی اوقــات گریــه میکنند , نه به خاطر اینکه ضعیف هستند.

بلکه به این خاطر که بــرای مدت طولانی قوی بوده اند.

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

حق، گرفتنی است . . .
مرگ، حق است . . .
خودکشی گناه است !!!
تکلیف چیست؟

معاد

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

ساعت
با سرعتی غیر مجاز
روی جدایی می چرخد
تو
سکوت را
نگران کرده ای
و من
هماهنگ شده ام
با پاندول ها...!


+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

لامصب از سگ وفادارتره این تنهایی
تنهاش که میذاری میری تو جمع کلی میگی میخندی
بعد که از همه جدا شدی
از کنج تاریکی میاد بیرون
وا میسه بغل دستت
دست گرمشو میذاره رو شونت بر میگرده در گوشت میگه
- خوبی رفیق؟ بازم خودممو خودت...

xfrh0idss43wd9qrixbx.jpg


+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |