و چه حرف ها می توان زد در نبودنت /با نبودن هایت با خاطراتت /با دلخوشی هایت /با آن بودن های نبودنی با آن بودنی که جز با روح و وجود احساسش نمی توان کرد با آن سایه ای که جز در تاریکی نمی افتد چه دلگیرم..چه دلتنگم..از این نبودن ها..از این تنهایی ها.. از این تنهایی غریب که دیوارِ غمِ سیمانی من را آهنین می کند اما نگویم..اما نگویم از بودنت که برج آهنین غم وجود من را با خاک یکسان می کند و میدانم..میدانم از آن قدرتِ پاکِ وجود نازنین منِشَت .....که زیباییِ تو را دو چندان کرده وجودت برجی خواهد ساخت از امید الماس گونه ات.. دانی که..الماس است که الماس می بُرد..و جلوه می بخشد به الماس دیگری و تو آن الماسِ زیبایی که جلوه بر دل تاریک و زشت این آدم بد عنصر می دهی و رنگ از رخسار آن می شویی که گویی : الماس بودن را از اول آموخته ای.. و این است ورزِ دل الماس تو و دست بی جانِ منِ خسته دُعایت میکنم..که همچون آفتابی..که پرتو بخشیّ و زندگی بخش.. پرتو بخشی به بی دلان..به بی دلان بی مایه.. زندگی بخشی به من..به خود..به زندگی..به عشق از هم گسیخته بودنت را باور دارم.. در دلم.. در سرای جاویدت.. تا ابد در یادمی.. با تو بودن را بیش از هر کسی می خواهم..
تمام مداد رنگی هایم را در صفحه ی دلت به کار بردم تمام استعداد م را در رنگ کردن تمام خطوطی که شاید زیبایت کند تمام حس قشنگم را تا شاید رنگی شوی شاید از این بهت خاکستری بیرون بیایی و پروانه شوی اما........ تو انگاردر این پیله ی هزار ساله هزار سال است خفته ای و انگار نمیشود از این مرده رنگی دل بکنی انگار نمیشود از این شهر خاموش کوچ کنی و انگار هنوز دراین بهت خاکستری مانده ای و من هنوز در آستانه ی این امید که از دور سبز میزند ایستاده ام و شاید روزی تو پروانه شوی و با هم از این شهر خاموش به سوی نور پرواز کنیم
آن مرد امد بدون اسب و با سیگار ته کشیده ای در دست آن مرد آمد بدون انار و نان ُبا دست های خالی آن مرد آمد با شانه های افتاده بر زمین در نگاهش انگار اندوهی جاودانه نهفته بود اندوهی که سخت شانه هایش را سنگینی میکرد فکرش انگار پر از خالی بود و هر ثانیه از خالی لبریز تر ان مرد به مرگ احساسش در یک روز گرم مرداد می اندیشید به احساسی که قربانی دروغ های بی انتها بود آن مرد از انتهای خیابان گذشت در حالی که هنوز ذهنش پر از خالی بود اما سیگار نویی در دست داشت و به دروغ هایی که باید بگوید می اندیشید
هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید چون اون بنده خدا به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !
یادته همیشه میگفتی به هیچکس اعتمادنکن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امافکرشم نمیکردم یه روزازاعتمادم سوء استفاده کنی!!!!!! یادته همیشه میگفتی به هیچکس تکیه نکن؟؟؟؟؟؟؟؟ امانمیدونستم یه روزتکیه ام به توهم بشکنه!!!!!!!! یادته همیشه میگفتی به غریبهادل نبند؟؟؟؟؟ اونامیرن وتنهات میزارن؟؟؟؟؟؟؟ آخه مگه توغریبه بودی؟؟؟؟؟؟؟ حتی یه لحظه هم به فکرم نمیومدکه توهم بخوای تنهام بزاری وبری!!!!!! توواسه من غریبه نبودی نزدیک ترین کسم بودی ولی افسوس که توهم.......!!!
خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشمات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگاهت نگیره. خیلی سخته تو پاییز با غریبی اشنا شی اما وقتی بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته که دلی رو با نگاهت دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
ارزان تـــــــر از آنچه که فکرش را بکنی بــــودی ولی ، برای مـــــــــن ؛ گران تمـــــــــام شدی….
نه نرو صبر کن ، قرارمان این نبود ، باید سکه بیاندازیم اگر شیر آمد تردید نکن
که دوستت دارم اگر خط آمد مطمئن باش که دوستت دارم صبر کن سکه
بیاندازیم ، اگر دوستت نداشتم آن وقت برو
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک
لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟؟؟؟؟؟ پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!!!!!!!!
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟ مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را? تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
خـــودکــشی کـــارِ آسونــیه. . . اگــه مــردی زنـــدگی کُـــن. . . ســـیگارش را مــی گــذارد زیــر لبــش و مـــی گــوید: آتـــیش داری؟! جــواب مــیدم: تــوی جــیــبــم کــه نــه. . . تـــو”دلــــم“چـــرا. . . بــه کــارت مــی آیــد؟؟؟
رقاص ڪـﮧ باشے دیگر آهنگ خاصے مــعنے ندارد بـا هـر آهنگے بـاید برقـصے !!! و ایـن روزهـا . . . چه بـد آهنگــ هایـے مےزنـد روزگــــار و مـن . . . هر روز برایش مےرقــصم . . .!!!
دیگر ازخودمم خسته شدم خسته شدم از اینکه بیام اینجا از بقیه محبت دوست داشتن طلب کنم مگر چیز خوب را به گدامیدهند خدایاانچنان منو مغرور وسنگ کن که دیگر ازکسی طلب محبت کنم
خداجون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
کـــــلافه که باشی ... دلتنگِ کسی هستی؛ که نیست!
+عین الانه منـــــ ...3>
دلم گرفته.. .
گــريان شده دلـــــم....
حق، گرفتنی است . . .
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|