کسی چــه میــداند امــروز چنــد بار فــرو ریختــمــ ..
از دیدنــ کسی کــه ، تنهــا لبــاسش شبیــه به " تــو " بــود!
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت به بچه هایش بدهد، گوشت بدن خودش را می کند و می داد به جوجه هایش می خوردند. زمستان تمام شد و کلاغ مُرد اما بچه هایش نجات پیدا کردند و گفتند: اخـــی خوب شد مُرد راحت شدیم از این غذای تکراری . . . این است واقعیت تلخ روزگار ما
می گوید دیر آمده ام مرا محکوم کرد که پشت در بمانم اما نمی دانست این دل شکسته ام دیگر از این بیشتر نمیشکند نمی دانست که تا بی نهایت دلم سیاه است نمی دانست که با این زمزمه های تلخ دوست داشتنم کم نمیشود هنوز به اینگونه منتظر ماندن عادت نکرده ام هنوز به سرمای حوالی قلبش عادت نکرده ام اما خیالی نیست من اینجا از تنهایی یخ میزنم اما با تمام دل شکسته ام قلبش را به آغوش میکشم
اين عكس ويروس(دست راستي،سبز و سفيد پوشيده)و علي(دست چپي كه قرمز مشكي پوشيده)از قصد گذاشتم تا اينا باشن از اين شكلكا در نيارناين عكس براي بهمن89 آمله،ويروس يه ويروسه بسيار خطرناكه كه هركي باهاش اشنا شده مبتلا به مرامو معرفتش شده،يه پسر فوق العاده شيطون و اما علي يه داداش20اخلاقش دخترونس هي بايد نازشو بكشي ولي آخر هرچي معرفته،يه سري حالم بد گرفته بود حالا بماند سر چي رفتم امام زاده از اونجا كه علي خيلي روم غيرت داشتا(شايد رو خواهر خودش اينجور نبود ولي تو شهر غريب مث داداش بود واسم)زنگ زد كه كجايي،منم گفتمو اومد داشتيم ميرفتيم منو برسونه خوابگاه كه يه دست گل خوشگل رو قبر ديديم(حوالي امام زاده نزديك خوابگامون قبرستون بود)علي گلو برداشت با هم قرار گذاشتيم كه به بروبچ بگيم 2تايي رفته بوديم سر قرار با فرزانه(فرزانه شخصي است خيالي)،كل راه بماند كه چقدر خنديديم منو رسوند خوابگاه خودش رفت خونه مجرديشون كه با ويروسو محمد و بلال گرفته بودن،چشت روز بد نبينه بهشئن گفته بود كه ما رفتيم سر قرار بماند كه اونا دهن علي رو سرويس كردن ويروس به مرضي گفته بود اين تو خوابگاه منو آسفالتم كرده چه برسه به سرويس،هر سري علي منو ميديد اسم فرزانه رو ميبرديم كلي ميخنديديم كه ملتو گذاشتيم سركار خلاصه تا الان الانه فكر نكنم قضيه اصلي رو كسي بدونه
يادمه يه خودكار سنگين داشتم سر كلاس فيزيك بردمش دانشگاه منو مرضي دعوامون شد يه بحث كوچيك ديدم هر چي بهش ميگم بدتر ميكنهو ديدم خيلي خون سرده با اون خودكار زدم رو استخون دست سيروس اونم واسه اينكه حرص منو در بياره با سوزن اتود ميكرد تو تن بغل دستيم(حتي از آوردن اسم دوستم (بغل دستيم)بدم مياد)يه چشمك به مرضيه زدمو دهن اين2تا رو سرويس كرديم طوري شلوغ ميكرديم كه استاد فيزيك برگشت گفت اگه مشكلي هست بفرماييد بيرون از رو نرفتيم آخر ترم منو انداخت بيشور،از اون به بعد هر وقت سيروس اذيت ميكرد با خودكاره به حسابش ميرسيدم(الان كه فكر ميكنم چقدر شلوغ بودم اونوقتا،خدا كنه حلالم كنه)
خدایــــــــــا دلم مرهمی می خواهد از جنس ِ خـــــــــــــــودت ... نزدیــــــــــــــک
بی خطــــــــر
آدمهاي قوي هميشه همه چي
دلمان خوش است که می نویسیم
به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند |
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|