دنيا

تمام روزايي ك سرگرميت بودم......

زندگيم بودي عشقم.

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

تنهایی یعنی:


 

ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است ، اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است

نو

 

 

 

 

میدونی تنهایی کجاش درد داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟


انکارش

 

رومانتیک

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                        باران باشد 

                                                                                           تو باشی 

                                                                              یک خیابان بی انتها باشد 

                                                                          به دنیا می گویم ، خداحافظ ........

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

کـــــــــاش هیـچـوقــت
آرزو نمی کردم کفش های مــادرم اندازه ام شود !

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

 


بی شک آغوش تو از عجایب دنیاست واردش که می شوم زمان بی معنا می شود هیچ بعدی ندارد بی آنکه نفس بکشم ،روحم تازه می شود...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |


نایت اسکین 
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت‌هاى اولیه، مطابق معمول به دانش‌آموزان گفت که همه آن‌ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آن‌ها قائل نیست. البته او دروغ می‌گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش‌آموز همین کلاس بود. همیشه لباس‌هاى کثیف به تن داشت،

با بچه‌هاى دیگر نمی‌جوشید و به درسش هم نمی‌رسید. او واقعاً دانش‌آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می‌یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال‌هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی‌ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده‌اش نوشته بود: «تدى دانش‌آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می‌دهد و رفتار خوبى دارد. رضایت کامل».

معلّم کلاس دوم او در پرونده‌اش نوشته بود: «تدى دانش‌آموز فوق‌العاده‌اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان‌ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.» 

 

                                                     نایت اسکین

معلّم کلاس سوم او در پرونده‌اش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس‌خواندن می‌کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه‌اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.»
معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده‌اش نوشته بود: «تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه‌اى به مدرسه نشان نمی‌دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می‌برد.»
خانم تامپسون با مطالعه پرونده‌هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش‌آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه‌ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته‌بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه‌ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه‌هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه‌ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می‌دادید.»

 


خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش «زندگی» و «عشق به همنوع» به بچه‌ها پرداخت و البته توجه ویژه‌اى نیز به تدى می‌کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می‌کرد او هم سریعتر پاسخ می‌داد. به سرعت او یکى از با هوش‌ترین بچه‌هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانش‌آموز محبوبش شده بود.
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته‌ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته‌ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ‌التحصیل می‌شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه‌اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم ‌گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان‌نامه کمى طولانی‌تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می‌خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می‌شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین‌ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: «خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می‌توانم تغییر کنم از شما متشکرم.»
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: «تدى، تو اشتباه می‌کنى. این تو بودى که به من آموختى که می‌توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.»

 

بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است.

 

همین امروز گرمابخش قلب یکنفر شوید … وجود فرشته‌ها را باور داشته باشید، و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت.

                                     Peeking

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

http://s3.picofile.com/file/7420245585/kadr_1.jpg

بآرها و بآرها حرفهآیت رآ בر ذهـטּ פֿـود تکرار کردم...

تآ بتوانم بــﮧ اَنـבازه ے کوچکتریـטּ آטּ ها

פֿـوب بوבטּ را، مهرباטּ بوבטּ را و دوست בاشتـטּ را...

از تو بیاموزم اما...

کوچکتریـטּ انها از مـטּ بزرگتر بوב..

و مـטּ ناتواטּ تریـטּم בر برابر تو و بزرگی واژهــﮧ هایت...

پس بــﮧ انـבازه ی פֿـودم میگم:

 "בوستت دارم"

کوچک است اما قلبــﮧ مـטּ مـבتهاست که با آטּ زیستــﮧ است....

http://s3.picofile.com/file/7420245585/kadr_1.jpg

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

گاهی نیاز داری به یه آغـــــــــــــوش بی منت

 

 که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد

 

 که وقتی تو اوج تنهایی هستی

 

 با چشماش بهت بگه

 

 هسـتم تا آخرش!!!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

هــنـــوز هــــمــ از تـمــــــــامـــ

 

 

 

كــــارهــــاي دنيـــــــا

 

دل بـســـــتـن بـهـ دلــت

 

بـیـــشتـــر بــهـ دلـــمــ میــــچـــســـبـــد


 

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

وابستگــی هــا



وام هـــای کــوتـــاه مــدتــی هستــند

بــا

 

بهــره هـــای سنگیــن...

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

اگه کسي بهت خيانت کرد بهش خيانت نکن

 

 


اگه کسي بهت بد کرد بهش بد نکن

 


اما اگه کسي با احساساتت بازي کرد بزن لهش کن ...

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

عــطــ ــر مـوهـات نـ ـفــس مــیــده به ایـن قـامـت تکیـده

 

 

 

 

گـرفـتارم کـ ـردی گـلم بـ ـا تـــو بـــارونــی مـیـــشـه دلــم

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |


می روم .... به کجا ؟
نمی دانم حس بدی است .... بی مقصدی !
کاش نه باران بند می امد .... نه خیابان به انتها می رسید !!!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |



 یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن رو داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه میخورن ...!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

تنها کسی که وقتی  شکمش را لگد میزنی از شدت شوق میخندد

مادر است

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

دعای خیر مادر در کنج خانه سالمندان فرزند را شرمنده می کند

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

به دنیا آمد تا دختر کسی شود،ازدواج کرد تا همدم کسی شود

 

بچه دار شد تا مادر کسی شود برای همه کسی شد

اما خودش بیکس ماند ...!

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

 

ساقی ببین آزرده ام

 

ساقی ببین افسرده ام

 

 مست و خرابم
آه ...

 

ای همیشه مهربان

 

امشب تو هم

 

کردی جوابم
ساقی، اگر ساغرم شکنی
قلب پاک مرا زیر پا فکنی
برنمی گیرم از کوی عشق تو دامن
ساقی، تویی آرزوی دلم ، گفتگوی دلم
پیش مستان نریز آبروی دلم

 

 این تو و این دل من
دیوانه ی روی زمینم، می خواره ای بی همنشینم
چرا چرا  ساغرم شکنی

 

دل مرا زیر پا فکنی؟
صد مست همچون من فدایت

 

قربان بی مهری و وفایت
تو که خود آگه ز درد منی

چرا مرا زیر پا فکنی؟

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

مهستی

ترانهاي مهستي

آخر زمون – آخرین طبیب – آسمون با من و تو قهره دیگه – آشفته – آن که دلم را  – آوازک – آوای خسته دلان - آی بهاره – آینه شکسته – از خدا خواسته – اسیر – اشکی برام نمونده – الهی بمونی – امتحان – اوستا کریم – بارون احساس – بازیچه – بچه نشو ای دل – بذار من خودم باشم – بس کن – بستر غم (و نیز همراه با اکبر گلپایگانی در برنامه شماره 545 گل های رنگارنگ)  – بنشین کنار من – بنویس – بوی نون و بوی گندم (همراه با ستار) - بی تو می میرم – بی محبت – ترس از جدایی – تقصیر توست – تنها تو را می شناسم – تو ای عشق – بزن تا من برقصم – تو را دیگر ندیدم – تو می آی در نظرم – تهرون – جدایی – جمجمک – حرف آخر را بزن – حرف های قشنگ – حقیقت – حوصله عاشقی ندارم – خدا نگهدار – خوب من – خونه تکونی – در بسته – دریا – دل می گه دلبر می آد – دلقک – دلم تنگه – دنیا – دیروز و امروز – زنجیر عشق – زندگی – سایه عشق – سرای محبت - شاخه نبات – شاید – طاقت – عاشق شدن بی حاصله – عزیز رفته – عزیزم – عشق بازیگر – عشق پاک – غرامت عشق – قسم – قصه تازه – قفس – قمار زندگی – لبخند – مرغ تخم طلا – مرغ عشق – مسافر – من چه کنم – من دیگه یار نمی خوام – مونس – مهمان – نت های جدایی – نمی خوام – وقتی رفتم – وقتی عاشق می شی – هزار بهونه – همیشه عاشق -  هنوزم دوستت دارم – هوای عاشقی – هوسباز – یادش بخیر

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

افتخار دده بالا در 25 آبان 1325 هجری خورشیدی در تهران (ایران) زاده شد.  

 

 

 

پرویز یاحقی استعداد آوازخوانی او را کشف کرد. اما با توجه به محیط اجتماعی آن دوره که آوازخوانی را برای زنان مناسب نمیدانستند، با مخالفت های خانوادگی روبرو بود؛ تا اینکه بالاخره در سال 1342 هجری خورشیدی، با نام مهستی (برگرفته از نام مهستی گنجوی) فعالیت خود را شروع کرد و در برنامه شماره 420 – گلها، ترانه آن که دلم را برده خدایا را اجرا کرد.

 

 

سبک آوازخوانی مهستی در ابتدا موسیقی سنتی (کلاسیک) بود، و بعد به علت استقبال مردم از موسیقی مردمی (پاپ) به آوازخوانی ترانه های پاپ هم پرداخت. 

مهستی و هایده – 1356 هجری

 

مهستی یکی از محبوترین آوازخوانان دهه های 1340 و 1350 هجری خورشیدی ایران بود که راه فعالیت هنری را برای خواهرش – معصومه دده بالا / هایده – نیز باز کرد.

 

 

 

 

مهستی کمی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک کرد و به انگلستان رفت و سپس به ایالات متحده امریکا مهاجرت کرد.

 

 

 

 

 

در سال 2005 میلادی، آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه، از وی بخاطر بیش از 40 سال فعالیت در موسیقی سنتی و پاپ ایرانی تقدیر به عمل آورد.

 

 

 

 

مهستی (در دوران بیماری) و گوگوش

 

مهستی دچار بیماری سرطان روده شد و تا چهار سال که تحت شیمی درمانی خفیف بود، بیماری خود را به اطلاع عموم نرساند. پزشکان به او هشدار داده بودند که در صورت مداوا با میزان اندازه بالاتر که مورد نیاز شرایط وی می بود، امکان ایجاد مشکل در صدای او وجود دارد. با این وجود در نوروز سال 1386، که قرار بود کنسرتی در دوبی اجرا کند، به علت آشکار شدن دو باره نشانه های بیماری، در بیمارستانی در آنجا بستری شد و سپس فوراً به لس آنجلس بازگشت. و در یک گفت و گوی تلویزیونی بیماری خود را اعلام کرد و بعد از آن برای پرتودرمانی به همراه دخترش به شمال کالیفرنیا رفت.

 

 

 

سنگ مزار افتخار دده بالا / مهستی

 

مهستی در 4 تیر 1386 در سانتا روزا (کالیفرنیا - ایالات متحده امریکا) درگذشت و پس از انتقال پیکر وی از شمال کالیفرنیا به گورستان وست وود (لس آنجلس)، با انجام کلیه مراسم دینی، در کنار مزار خواهرش – معصومه دده بالا / هایده – و مادرش به خاک سپرده شد.

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

این در حالی بود که سحر , دختر مهستی  بارها در این رابطه در تلوزیون طپش این عمل را تکذیب و دروغین خطاب کرده بود .اما حال این عکسها نمایانگر غسل تعمید مهستی و روی آوردن به مسیح در جهت بهبودی بیماری می باشد .مهستی که نام اصلی اش «خديجه (افتخار) دده بالا» است، در سال ۱۳۲۵ متولد شد. او که خواهر ديگر خواننده محبوب ايرانی هايده است، توسط پرويز ياحقی، آهنگساز پر آوازه ايرانی، کشف ومعرفی شد.مهستی کار خوانندگی را از برنامه گل های رنگارنگ و با آهنگ « آخه دلم را برده خدايا» که ساخته پرويز ياحقی بود، شروع کرد.در آغاز، مهستی با مشکلات زيادی از طرف خانواده اش برای  شروع کارخوانندگی مواجه شد، با توجه به فشار خانواده مهستی تصميم گرفت که با تصوير جديدی از زن خواننده ايرانی پا به عرصه بگذارد. مهستی همواره خود را خواننده ای معرفی می کرد که به ارزش های خانوادگی احترام می گذارد.مهستی همزمان با انقلاب در ایران به بريتانيا و سپس به آمريکا مهاجرت کرد.در سال ۲۰۰۵ ميلادی، به خاطر« يک عمر فعاليت هنری» از مهستی در مجلس باشکوهی در لس آنجلس تقدير به عمل آمد. در مارس ۲۰۰۷ مهستی اعلام کرد که دچار سرطان روده شده و از آن پس تلاش کرد تا جامعه ايرانی مقيم آمريکا را بيشتر با بيماری سرطان و نقش تمرين های فيزيکی در درمان اين بيماری آشنا کند. مهستی در آخرین سالهای عمرش به عيسي مسيح ايمان آورد و تعميد يافته بود .

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریه س
تو قشنگی مثل بارون من دلم پر از گلایه س
هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
پشت پنجره هنوز چشم براهت می شینم
ای که بی تو خودمو تک و تنها می بینم
ما دو تا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم
دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم
ما هنوزم مثل مرداب مسخ آینه ی کویریم
ما همونیم که می خواستیم خورشیدو با دست بگیریم
گریه هام حروم شدن کاری بکن
چشم من بیا منو یاری بکن
وقتی که به تو رسیدم هنوزم آهو نفس داشت

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

آسمون ابریه اما دیگه بارون نمیاد
صدای گریه ی بارون توی ناودون نمیاد
اون که من دوسش دارم از خونه بیرون نمیاد
واسه ی این دل تنها دیگه مهمون نمیاد

نمیاد نمیاد نمیاد تا بدونه
جای خالیش تو خونه
واسه من یه زندونه
دیگه اون دوست نداره
واسه من گل بیاره
روی موهام بذاره

یادمه روزی که آشنا شدیم
روزی که مثل دو غنچه وا شدیم
وقتی اون با بوسه لب هامو می بست
نم بارون رو لبامون می نشست

نمیاد نمیاد نمیاد تا بدونه
جای خالیش تو خونه

واسه من یه زندونه
دیگه اون دوست نداره
واسه من گل بیاره
روی موهام بذاره

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

مابه هم نمی رسیم مثل خورشیدیم وماه
تن تو خاک بهشت تن من پر از گناه
تویی یک روز بهاردور تو خورشید گرم
من شبی بی همدمم یه شب سردو سیاه
من به دنبال توبا پای برهنه توجوان وتازه ای من پیرو کهنه من به دنبال تو با پای برهنه تو جوان وتازه ای من پیر وکهنه

تویی یک مرغ سپید عاشق چشم غروب
من گلالوده وتلخ قطره ابی ته چاه
تویی در راه سفر سفری دور و دراز تن بی قدرت من عاجز از این همه راه
من به دنبال تو با پای برهنه تو جوان وتازه ای من پیروکهنه من به دنبال تو با پای برهنه تو جوان وتازه ای من پیر وکهنه

تویی در راه سفر سفری دور و دراز تن بی قدرت من عاجز از این همه راه
من به دنبال تو با پای برهنه تو جوان وتازه ای من پیروکهنه من به دنبال تو با پای برهنه تو جوان وتازه ای من پیر وکهنه
ما به هم نمی رسیم

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

تو كه گفتي شكسته دل من
مگه جام بلور دل تو

به اميدي نشسته دل من
مگه سنك صبور دل تو

دل در اين دورو زمونه
به خدا شده بهونه

هر چي شد در اين ميونه
ميگي تقصيره دله
كار دل چه مشكله

يه روزي غرق به خونه
يا ميگن دشت جنونه
دل چيه خودش بدونه

ميگي تقصيره دله
كار دل چه مشكله

دل كدومه
مشكل كدومه

پيش من افسانه كم گو
از دل ديوانه كم گو

كي صداي دل شنيده
به خدا كسي نديده

كه تو اسمون دلي پر بزنه
شب و روز خونه يار سر بزنه

كي ديده پنجه غم سر برسه
بر در خونه دل در بزنه

دروغه ليلي و مجنون
قصه شاه پريون

ديگه از وامق و عزرا چي بگم
نكنين باور قصه غم

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |

بشنو اکنون قصه ای شیرین
قصه دریاچه رنگین
قصه دریاچه و خورشید

آن زمان دریا بود تنها
تا گل خورشید گشت پیدا
لب خورشید گل شد و خندید
عشق دریا در دلش جوشید
آه ......
ای خورشید
ای گل خوشرنگ دشت آسمان

یک روز
یک روز
من تورا از شاخه خواهم چید

سینه من بستر نرم تو ای خورشید
این دل من خانه گرم تو ای خورشید

آه ......
ای خورشید
ای گل خوشرنگ دشت آسمان

یک روز
یک روز
من تورا از شاخه خواهم چید

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |


پشت ديوار دلم يه صداي پا مياد
يه صداي آشنا از تو كوچه ها مياد
يه صداي پا مياد يه صداي پا مياد

نفسم راهشوگم كرده تو سينه
چشم من يه سايه رو ديوار مي بينه
صداي تيك تيك قلبم نمي ذاره
صداي پاهاش توي گوشام بشينه

اونجا كيه كيه پشت ديوار كيه
سايشو من مي بينم
شايد خواب مي بينم
برگشته پيش من اميد آخرينم
اگه اون كه گم شده
يه روزي پيدا بشه
قفل زندون دلم
با كليدش وا بشه

همه خوبيا رو همراش مياره
دست خوبشو تو دستام مي ذاره
اگه اون كه گم شده
يه روزي پيدا بشه
قفل زندون دلم
با كليدش وا بشه

همه خوبيا رو همراش مياره
دست خوبشو تو دستام مي ذاره

پشت ديوار دلم يه صداي پا مياد
يه صداي آشنا از تو كوچه ها مياد
يه صداي پا مياد يه صداي پا مياد

نفسم راهشوگم كرده تو سينه
چشم من يه سايه رو ديوار مي بينه
صداي تيك تيك قلبم نمي ذاره
صداي پاهاش توي گوشام بشينه

اونجا كيه كيه پشت ديوار كيه
سايش و من مي بينم
شايد خواب مي بينم
برگشته پيش من اميد آخرينم
اگه اون كه گم شده
يه روزي پيدا بشه
قفل زندون دلم
با كليدش وا بشه

همه خوبيا رو همراش مياره
دست خوبشو تو دستام مي ذاره
اگه اون كه گم شده
يه روزي پيدا بشه
قفل زندون دلم
با كليدش وا بشه

همه خوبيا رو همراش مياره
دست خوبشو تو دستام مي ذاره

+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |