زندگی را دوست دارم نه در نبود تو
عشق را دوست دارم اونم عشق تو
روزهای خود را باخاطراتت سپری میکنم
از وقتی که ازم جدا شدی لبخندی ندارم بر لب
عشق تو بهترین چیزی بود که تجربه کردم
زندگی را دوست دارم نه در نبود تو عشق را دوست دارم اونم عشق تو روزهای خود را باخاطراتت سپری میکنم از وقتی که ازم جدا شدی لبخندی ندارم بر لب عشق تو بهترین چیزی بود که تجربه کردم
همیشه به یادتم بیشتر از اونی که تصورش را بکنی وجودم در کلاس است ولی هوش و حواسم پیش توست. عشقی که نسبت بهت دارم عشق ابدیست این عشق جاوید است وتا ابد در قلبم معفوظ است.
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت به بچه هایش بدهد، گوشت بدن خودش را می کند و می داد به جوجه هایش می خوردند. زمستان تمام شد و کلاغ مُرد اما بچه هایش نجات پیدا کردند و گفتند: اخـــی خوب شد مُرد راحت شدیم از این غذای تکراری . . . این است واقعیت تلخ روزگار ما
می گوید دیر آمده ام مرا محکوم کرد که پشت در بمانم اما نمی دانست این دل شکسته ام دیگر از این بیشتر نمیشکند نمی دانست که تا بی نهایت دلم سیاه است نمی دانست که با این زمزمه های تلخ دوست داشتنم کم نمیشود هنوز به اینگونه منتظر ماندن عادت نکرده ام هنوز به سرمای حوالی قلبش عادت نکرده ام اما خیالی نیست من اینجا از تنهایی یخ میزنم اما با تمام دل شکسته ام قلبش را به آغوش میکشم
کسی چــه میــداند امــروز چنــد بار فــرو ریختــمــ ..
از دیدنــ کسی کــه ، تنهــا لبــاسش شبیــه به " تــو " بــود!
يادمه يه خودكار سنگين داشتم سر كلاس فيزيك بردمش دانشگاه منو مرضي دعوامون شد يه بحث كوچيك ديدم هر چي بهش ميگم بدتر ميكنهو ديدم خيلي خون سرده با اون خودكار زدم رو استخون دست سيروس اونم واسه اينكه حرص منو در بياره با سوزن اتود ميكرد تو تن بغل دستيم(حتي از آوردن اسم دوستم (بغل دستيم)بدم مياد)يه چشمك به مرضيه زدمو دهن اين2تا رو سرويس كرديم طوري شلوغ ميكرديم كه استاد فيزيك برگشت گفت اگه مشكلي هست بفرماييد بيرون از رو نرفتيم آخر ترم منو انداخت بيشور،از اون به بعد هر وقت سيروس اذيت ميكرد با خودكاره به حسابش ميرسيدم(الان كه فكر ميكنم چقدر شلوغ بودم اونوقتا،خدا كنه حلالم كنه)
اين عكس ويروس(دست راستي،سبز و سفيد پوشيده)و علي(دست چپي كه قرمز مشكي پوشيده)از قصد گذاشتم تا اينا باشن از اين شكلكا در نيارناين عكس براي بهمن89 آمله،ويروس يه ويروسه بسيار خطرناكه كه هركي باهاش اشنا شده مبتلا به مرامو معرفتش شده،يه پسر فوق العاده شيطون و اما علي يه داداش20اخلاقش دخترونس هي بايد نازشو بكشي ولي آخر هرچي معرفته،يه سري حالم بد گرفته بود حالا بماند سر چي رفتم امام زاده از اونجا كه علي خيلي روم غيرت داشتا(شايد رو خواهر خودش اينجور نبود ولي تو شهر غريب مث داداش بود واسم)زنگ زد كه كجايي،منم گفتمو اومد داشتيم ميرفتيم منو برسونه خوابگاه كه يه دست گل خوشگل رو قبر ديديم(حوالي امام زاده نزديك خوابگامون قبرستون بود)علي گلو برداشت با هم قرار گذاشتيم كه به بروبچ بگيم 2تايي رفته بوديم سر قرار با فرزانه(فرزانه شخصي است خيالي)،كل راه بماند كه چقدر خنديديم منو رسوند خوابگاه خودش رفت خونه مجرديشون كه با ويروسو محمد و بلال گرفته بودن،چشت روز بد نبينه بهشئن گفته بود كه ما رفتيم سر قرار بماند كه اونا دهن علي رو سرويس كردن ويروس به مرضي گفته بود اين تو خوابگاه منو آسفالتم كرده چه برسه به سرويس،هر سري علي منو ميديد اسم فرزانه رو ميبرديم كلي ميخنديديم كه ملتو گذاشتيم سركار خلاصه تا الان الانه فكر نكنم قضيه اصلي رو كسي بدونه
بعضی عشق ها مثله قصه نوحه
(طرف از ترس طوفان مياد سراغت)
بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه
دلمان خوش است که می نویسیم
به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند
آدمهاي قوي هميشه همه چي
خدایــــــــــا دلم مرهمی می خواهد از جنس ِ خـــــــــــــــودت ... نزدیــــــــــــــک
بی خطــــــــر
پاییز را
به سلامتی اونايی که
با مردی باش كه رژ لبت رو خراب کنه نه ریملتو.
سلام امروز رفتم دستور توقيف فيزيكي ماشين م رو دادم واسه مهريم،داشتم فكر ميكردم موقع كه من رفتم باهاش آشتي كرديمو رفتيم سرخونه زندگيمون، وقت نداريت بود به خودم افتخار ميكنم كه طاقت اوردم باهات سر كردم درسته غرغر ميكردم ولي غرغر الكي نبود ميرفتي كار ميكرديو پولش هيچي به هيچي مگه ميشد دليل نغ زدنام همين بود ولي تو لياقت منو نداشتي واقعا نداشتي اگه داشتي با دخترا نميپريد،اگه داشتي،واقعا واست ارزش داشتم،اين آخريا تو خونت همش گريه ميكردم فوق العاده بهم ريخته بودم احساس پوچي ميكردم آخه 3ساله باهميم ولي من تو اين3سال اصلا زندگي نميكردم مث يه مرده متحرك عاشق بودم،3سال از بهترين روزامو گرفتي محمود اذت نميگذرم براي خرجي ندادنات يادش ميفتم دوست دارم بميرم ميرفتم دانشگاه ازشدت گشنگي از حال ميرفتم كه يه موقع پول اظافي اذت نگيرم اذيت بشي ولي الان كه نگاه ميكنم داشتي و ندادي تو دانشگاه از حال ميرفتم ميبردنم درمانگاه سر كوچه دانشگاه قسم شون ميدادم بهت زنگ نزنن واي چه روزاي خفت باري من تو زندگيم يه بار دست جلو بابام دراز نكردم كه بگم پول بده هميشه حسابمو كيفم پر بود ولي شب رفتن به دانشگاه بايد به زبون مياوردم كه آقاي محمود حاج سليمي پول داري به من بدي يه چند باري كه پول نذاشتي يا به گفته خودت فراموش كردي نرفتم دانشگاه سر اين موضوع چقدر از استادا التماس ميكردم حذفم نكنن،يه بارم يكي از استادا(تنها استادي كه دليل نيومدنم رو بهش گفته بودم چون ميخواست حذفم كنه) 20تومن داد گفت نگه دار سري بعد خواستي بياي سر كلاسم بهونه پولو نياري محمود مردم(البته نگرفتم)واي اون روز اعتراف ميكنم چند بار از وسط خيابون راه رفتم تا يه ماشين بيادو لحم كنه آخه خورد شده بودم بخاطر كسي كه دوسش داشتم ولي تو ارزششو نداشتي،سر كلاساي استاد فرجي رو هم نميرفتم چون پول نداشتم بهش بدم پول شهريه كلاسا رو،تو اين 3سال تو يه جفت كفش اونم چون كفشام واقعا فجيع بودن واسم خريدي،2تا مانتو به سليقه خودت اون پلنگي واون آجريه رو ميگما،2تا لاك اينارم دم آخري خريدي كه عذاب وجدان نداشته باشي بي وجدان،من دختر بابام بچه دهات نبودم كه داشتي عذابم ميدادي خير سرم بچه شمال تهرانم،ولي اعتراف ميكنم وقتي اومدي خواستگاريم چشم و دلم بسته بود من نميدونم چجوري آخه چجوري تو بچه جنوب شهري اونم نه واسه تهران واسه داهاتاي شاهرودو قبول كردم،كاش اون موقع كه بابات روش نميشد بياد خونمون چون ميگفت به شما نميخوريم ما بالا شما پايين كمي رو حرفش وايساده بود،يادم مياد ميگفتي وقتي اومدين خونمون كلي خجالت كشيدين رفتين مامانتو مجبور كردين مبل بخره واي خدا يعني من اين همه فاصله رو نديدم شايد چون بابابزرگت(بابا عليت)دعا نويس بوده ياد گرفته بودي چشم ودهن منو خوانوادمو بستين،آخه شما خانوادگي خيلي تو اين خطاييد،لعنت به دل سياه شيطون از وقتي باهات آشنا شدم شايد به زوز چند ركعتي نماز به اين تن خسته زده باشم،واي واسه امروز بسه كمي خالي شدم
اگردو نفر لـب پرتــــــگاه باشن کـــدومو نجات میدی؟؟؟؟ اونی که دوسـتش داری؟؟؟یا اونی که دوسـتت داره؟؟؟
در پشت پرده های مه آلود اندوه ، پنهان بود...
خسته شدم از بس ادای کوه بودنو در آوردم می خوام خودم باشم میخوام بریزم پایین...
ديروز داشتم از كارگاه استاد ميومدم يعني استاد تا سر هفت حوض منو رسوند چون شب شده بود ساعت حوالي 7.30بود پياده شدم تا پيش بابام پياده رفتم يه دفعه يكي صدام كرد برنگشتم،يعني نفهميدم با منه،اومد جلوم وايساد احوال پرسي،منم زدم تو برجكش گفتم بچه برو دنبال تيله بازيت،خنديد گفت بيا با هم بريم قبلش بريم كافي شاپ،كپ كردم گفت منظور بدي نداشتم بخدا،گفتم برو پسر برو مامانت نگرانت ميشه،با خنده گفت من ميشناسمتت بخدا خونتون.....محل كار بابات.....فهميدم بله خيلي وقته زير ذره بينم ،گفت ديدمت محل پسرا نميدي و خيلي سر سنگيني،از همينت خوشم مياد،گفتم حرفات تموم شد ميتوني بري،گفت از همين سر سختيات خوشم مياد ديگه،واسم سوال شد اين آمار دقيق منو از كجا داره،گفتم بپرسم،اون حتي شماره گوشي منو داشت،گفت كل هفت حوض آشنا دارم يادته رفتي سيم كارت ايرانسلتو فعال كني شماره قبليتم دادي من رفتم با كلي التماس از دوستم شمارتو گرفتمو.....خدايي ناراحت شدم از حرفاش بد خورد تو برجكم دلم ميخواست گريه كنم،قيافمو ديد شمارشو دادوبا خنده گفت دنيا خانم از عيد پي كارتم ،بهت شماره بدم نيتم خيره،منو با اين هرزه تو خيابون اشتباه نگير،تو ارزشت بيشتر از اين كه يه علاف كه بياد بهت شماره بده،با خنده موزيانه گفت اصلا كسي جرات نداره بياد بهت شماره بده،بعد گفت اگه دوست داشتي....خداحافظي كردو رفت،(آخه هم كپ كرده بودم هم نزديك بود گريم بگيره)منم موندم با يه عالمه سوال البته تا محل كار بابام باپرشياي سفيدش قدم به قدم باهام اومد البته من چسبيده به ديوار راه ميرفتم اون چسبيده به جدول خيابون
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد ! تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد !
يك روز يك شب يك روز يك شب يك روز... تا چند بايد بشمرم؟؟؟ تا تمام شود اين شب ها و روزها.... خيلي مانده خدا؟ خدا جون خيلي خستمامنو ببر...
راننده تاکسی اسکناس رو گرفت و پرسید: ۱نفری؟ مکث کردمو گفتم خیلی وقته |
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|