خاطره

دنيا


يادمه يه خودكار سنگين داشتم  سر كلاس فيزيك بردمش دانشگاه منو مرضي دعوامون شد يه بحث كوچيك ديدم هر چي بهش ميگم بدتر ميكنهو ديدم خيلي خون سرده با اون خودكار زدم رو استخون دست سيروس اونم واسه اينكه حرص منو در بياره با سوزن اتود ميكرد تو تن بغل دستيم(حتي از آوردن اسم دوستم (بغل دستيم)بدم مياد)يه چشمك به مرضيه زدمو دهن اين2تا رو سرويس كرديم طوري شلوغ ميكرديم كه استاد فيزيك برگشت گفت اگه مشكلي هست بفرماييد بيرون از رو نرفتيم آخر ترم منو انداخت بيشور،از اون به بعد هر وقت سيروس اذيت ميكرد با خودكاره به حسابش ميرسيدم(الان كه فكر ميكنم چقدر شلوغ بودم اونوقتا،خدا كنه حلالم كنه)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |